۶ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۴ ثبت شده است

خنده ی خاک (قسمت اول)

دوباره یه صبح دل انگیز دیگه . . .

ساعت 6 صبح اولین روز مهر ، من باید اولین روز مدرسه رو دیر نرسم .

سریع یه صبحونه ی مختصری خوردم و از خونه با وضو زدم بیرون .

تو محل همه تقریبا میدونستند که معلم شدم . حتما خواهرم شماره ی خانواده ی سعیدی رو نداشته که اونا رو توی مسافرت باخبر کنه 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ZAHEED

خنده ی خاک

تاریخ انتشار اولین قسمت داستان ((خنده ی خاک)) 
پنجشنبه 1394/2/31
ساعت 23
انشالله
در پناه حق
یا علی
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ZAHEED

غروب مبهم (قسمت 4)

صدای برخورد قطرات ریز بارون به روی سنگهای اطراف خیلی لذت بخشه ، بعد از چند روز بالاخره یه نمه آرامش پیدا کردم ...

-تو کی هستی ؟

-معرفی کردن میخواد هنوزم ؟ این همه توضیح کافی نبود ؟

- خب چرا ولی ... ، اصلا بذار یه سوال رُک و پوس کنده ازت بپرسم ؟

-بپرس

گفتم 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ZAHEED

غروب مبهم (قسمت 5)-پایان

هوا سرد شده 

چند روزی هست که دارم روز و شب به راهم ادامه میدم ، سعی میکنم بی دلیل توقف نکنم . تو راهم ، هر از چند گاهی مخروبه ای به چشمم میخوره 

که برای یه استراحت کوتاه بد نیست . ماه برام جاده رومعلوم میکنه ، رعد و برق هم کل دشت رو نشونم میده و صدای بارون ، سکوت دلهره آور اینجا رو آهنگین میکنه  . هوا سوز بدی داره . کم کم بارون هم شدت گرفته و سرما هم شدید تر شده باید یه سرپناهی پیدا کنم . از دور چشمم به یک کوه بزرگ میخوره .


 

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ZAHEED

ولادت حضرت علی (ع) و روز پدر بر همگان مبارک

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ZAHEED

غروب مبهم (قسمت 3)

هوا گرمه ، گرمازده شدم 

آفتاب هم با من شوخیش گرفته ، هر از چند گاهی تو مسیرم سراب میبینم . از تشنگی تاب راه رفتن ندارم ...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ZAHEED