۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مرگ» ثبت شده است

خنده ی خاک

تاریخ انتشار اولین قسمت داستان ((خنده ی خاک)) 
پنجشنبه 1394/2/31
ساعت 23
انشالله
در پناه حق
یا علی
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ZAHEED

غروب مبهم (قسمت 3)

هوا گرمه ، گرمازده شدم 

آفتاب هم با من شوخیش گرفته ، هر از چند گاهی تو مسیرم سراب میبینم . از تشنگی تاب راه رفتن ندارم ...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ZAHEED

غروب مبهم (قسمت 2)

از مغازه بیرون اومدم و به اطرافم نگاه کردم ولی هیچ چیز خاصی نبود 

داشتم اطرافم رو نگاه میکردم که چشمم افتاد به یه عمارت یزرگ . نمیدونم چرا ولی حس کردم صدا باید مربوط به اونجا باشه ، برا همینم راه افتادم سمتش . هنوز چند متری نرفته بودم که دوباره چراغای خیابون روشن شد . خواستم دوباره برگردم به مغازه و استراحت کنم ولی ته دلم انگار یه چیزی منو سمت امارت می برد . نمیدونم چه حسی ، شاید امید داشتم که اونجا کسی رو ببینم برا همین حرکت کردم .

 از خیابون اصلی خارج شدم و دوباره وارد کوچه شدم . کوچه ها پیچ در پیچه  ، همین جور که میرفتم به خونه های اطراف نگاه میگردم  چراغی روشن نبود ،از خیابون اصلی دور شدمو نورش کم کم داشت محو میشد .

 فضا وهم انگیز بود ، صدای قطرات ریز بارون تو ناودونای خونه ها به این مسئله دامن میزد ، یه مقدار ترسیده بودم . قدمهام رو

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ZAHEED

غروب مبهم(قسمت 1)

هوا سرده ... هر چند دقیقه صدای رعد برق خفیفی به به گوش میرسه... باید کجا برم ... سکوت وهم انگیزی ذهنم رو مشغول کرده .

نمیدونم باید کجا برم ... شهر خیلی ساکته .

کم کم آسمون رو به تاریکی میره . یه نمه بارون گرفته باید به یه سمتی برم.

باید از کوچه برم به سمت خیابون اصلی شاید یه راهی پیدا کنم ، شاید کسی رو ببینم . باید یه لباس گرم تنم کنم . از فرط سرما دستام رو زیر بغلم گذاشتم تا گرم بشن

از دور چشمم به چراغ های خیابون میخوره . سرعتم رو تندتر میکنم تا بلاخره رسیدم اما سکوت عجیبی همه حکم فرماست . انگار فقط منم و خودم تو شهر به این بزرگی .

 

دلهرم دوچندان شد ولی بیشتر از اون ذهنم پر سواله ،همینطور چشم مینداختم که از دور متوجه یکی از مغازه های ته خیابون شدم که چراغش روشنه به خوشحالی به سمتش میدویدم نمیدونستم براچی انقدر خوشحالم ولی با این حال بازم سریعتر میرفتم ... 

به اونجا رسیدم مغازه ی میوه فروشی بود میوه هاش خیلی تازه به نظر میرسید . انگار همین الان از درخت چیده شدن ... ترکیب بوی سیب و پرتقال تازه بهم حس خوبی میداد خیلی هم گرسنمه میخوام بردارم ولی کسی نیست که ازش اجازه بگیرم . صدا زدم : کسی اینجا نیست ؟

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ZAHEED