قضاوت با قضا گفتا عجب صبری است زینب را
به پیش چشم آدم شد مجسم روز عاشورا
که آدم بارها گفتا عجب صبری است زینب را
به گوش نوح دریا دل طنین افکند آوایی
که طوفان بلا گفتا عجب صبری زینب را
در آتش تا قدم بگذاشت از امر خداوندی
خلیل مقتدا گفتا عجب صبری است زینب را
حدیث صبر او را تا به موسی گفت جبرییل
به هنگام دعا گفتا عجب صبری است زینب را
کتاب استقامت را مسیحا خواند و از حیرت
به مریم از وفا گفتا عجب صبری است زینب را
به هنگامی که در پهلوی زهرا را شکست از کین
علی مرتضی گفتا عجب صبری است زینب را
به هنگامی که منشق گشت فرق ساقی کوثر
امام مجتبی گفتا عجب صبری است زینب را
به هنگامی که با لخت جگر شد روبرواز دل
عزیز مصطفی گفتا عجب صبری است زینب را
حسینابنعلی تاخیمه زند دردشت بی آبی
می قالوا بلا گفتا عجب صبری است زینب را
شنیدازاکبرش تا نعره الله اکبر را
بلا در کربلا گفتا عجب صبری است زینب را
به هنگامی که در خون قاسم او دست و پا میزد
نوای نینوا گفتا عجب صبری زینب را
به هنگامی که دست از پیکر سقا جدا گردید
صدای دلربا گفتا عجب صبری است زینب را
به هنگامی که حلق اصغرش را تیر میبوسید
به خودخون خدا گفتا عجب صبری است زینب را
به هنگامی که میبوسید رگهای گلوخنجر
بهشمربیحیا گفتا عجب صبری است زینب را
به هنگامی که زد دشمن به نیزه هجده سر را
سر از تن جدا گفتا عجب صبری است زینب را
سه ساله با سر بابا به آه و ناله و افغان
در آن شب بارها گفتار عجب صبری است زینب را