۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «غروب مبهم» ثبت شده است

غروب مبهم (قسمت 5)-پایان

هوا سرد شده 

چند روزی هست که دارم روز و شب به راهم ادامه میدم ، سعی میکنم بی دلیل توقف نکنم . تو راهم ، هر از چند گاهی مخروبه ای به چشمم میخوره 

که برای یه استراحت کوتاه بد نیست . ماه برام جاده رومعلوم میکنه ، رعد و برق هم کل دشت رو نشونم میده و صدای بارون ، سکوت دلهره آور اینجا رو آهنگین میکنه  . هوا سوز بدی داره . کم کم بارون هم شدت گرفته و سرما هم شدید تر شده باید یه سرپناهی پیدا کنم . از دور چشمم به یک کوه بزرگ میخوره .


 

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ZAHEED

غروب مبهم (قسمت 3)

هوا گرمه ، گرمازده شدم 

آفتاب هم با من شوخیش گرفته ، هر از چند گاهی تو مسیرم سراب میبینم . از تشنگی تاب راه رفتن ندارم ...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ZAHEED

غروب مبهم(قسمت 1)

هوا سرده ... هر چند دقیقه صدای رعد برق خفیفی به به گوش میرسه... باید کجا برم ... سکوت وهم انگیزی ذهنم رو مشغول کرده .

نمیدونم باید کجا برم ... شهر خیلی ساکته .

کم کم آسمون رو به تاریکی میره . یه نمه بارون گرفته باید به یه سمتی برم.

باید از کوچه برم به سمت خیابون اصلی شاید یه راهی پیدا کنم ، شاید کسی رو ببینم . باید یه لباس گرم تنم کنم . از فرط سرما دستام رو زیر بغلم گذاشتم تا گرم بشن

از دور چشمم به چراغ های خیابون میخوره . سرعتم رو تندتر میکنم تا بلاخره رسیدم اما سکوت عجیبی همه حکم فرماست . انگار فقط منم و خودم تو شهر به این بزرگی .

 

دلهرم دوچندان شد ولی بیشتر از اون ذهنم پر سواله ،همینطور چشم مینداختم که از دور متوجه یکی از مغازه های ته خیابون شدم که چراغش روشنه به خوشحالی به سمتش میدویدم نمیدونستم براچی انقدر خوشحالم ولی با این حال بازم سریعتر میرفتم ... 

به اونجا رسیدم مغازه ی میوه فروشی بود میوه هاش خیلی تازه به نظر میرسید . انگار همین الان از درخت چیده شدن ... ترکیب بوی سیب و پرتقال تازه بهم حس خوبی میداد خیلی هم گرسنمه میخوام بردارم ولی کسی نیست که ازش اجازه بگیرم . صدا زدم : کسی اینجا نیست ؟

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ZAHEED